جیگر مامان

شعر کوتاه برای عشق مامان

سیب خوشمزه هاهاها هوهوهو باد آمد بادآمد درباغ سیب ما شادآمد شادآمد این شاخه آن شاخه لرزید از دست باد یک سیب خوش مزه درجوی آب افتاد آب آن را شُرشُرشُر باخود تا صحرا برد یک گاو خال خالی ان را بو کرد و خورد   مادر بزرگ مادربزرگ وقتی اومد خسته بود چار قدش و دور سرش بسته بود صدای کفشش که اومد دویدم دور گُلای دامنش پریدم بوسه زدم روی لُپاش تموم شدن خستگی هاش ...
2 تير 1391

قصه های کوتاه

یکی بود یکی نبود   کاش یکی بود یکی نبود اول قصه ها نبود اون که تو قصه مونده بود از اون یکی جدا نبود ماه پیشونی رها بود از طلسم دیوای سیاه پلنگ عاشق می پرید تا لب شیروونی ماه سیاوش شاهنامه رو کاش کسی گردن نمی زد کاش کسی توی قصه ها از عاشقی دم نمی زد   بالاخره من نفهمیدم "آره یا نه"؟! عروسک سخنگو یک عروسک قشنگ دارم که فقط بلد است بگوید آره یا نه اما من که پاک قاطی کردم هربار که از او می پرسم "عروسک قشنگم مرا دوست داری؟" گاهی می گوید"آره" گاهی می گوید"نه" بالاخره من نفهمیدم "آره یا نه"؟! ...
2 تير 1391

ازخودم میگم

پارسا جونی امروز صبح زود ساعت 7منو بابایی رفتیم بیمارستان برا تشکیل پرونده بالاخره قبض گرفتیم نشستیم تا ساعت 9:30دکتر تشریف بیاره مامانی شماره 5 بودم ولی تا نوبتم شه حالت تهوع گرفتم کلا حالم بد شد بعدصورتمو اب زدم رفتم داخل دکترگفت برا چی اومدی گفتم برا تشکیل پرونده بعد تمام مدارک سونو با ازمایشو از من گرفت تا بررسی کنه که برگشت گفت همه چیز سالمه خدارو شکر فقط یدونه سونو برام نوشت برای سالم بودنت که دوباره باید 14روز دیگه برم برای چک اب.دیگه خستت نمیکنم تا بعد .بوووووووووووووووووووووو وووووووووووووس. ...
1 تير 1391

امروز رفتیم بیمارستان

سلام پسرم امروز منو بابایی تصمیم گرفتیم بریم بیمارستان که مامانی تحت نظر دکترای اونجا بشم اسم بیمارستانش کمالی بود. ساعت١١ بود خیلی اونجا شلوغ بود رفتیم قسمت پذیرش  پرسیدیم چکار کنیم به ما گفتن که باید برین قسمت مادران باردار اونجا تحت نظر شی در حالی که سعت ١١:٣٠میشه دکترش تشریف برده بود گفتن باید ٨صبح بیای قبض بگیری تا ساعت ٩:٣٠دکتر بیاد دوباره ما برگشتیم به طرف خونه تا دوباره فردا صبح زود بریم بیمارستان. ...
31 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جیگر مامان می باشد