شعر کوتاه برای عشق مامان
سیب خوشمزه هاهاها هوهوهو باد آمد بادآمد درباغ سیب ما شادآمد شادآمد این شاخه آن شاخه لرزید از دست باد یک سیب خوش مزه درجوی آب افتاد آب آن را شُرشُرشُر باخود تا صحرا برد یک گاو خال خالی ان را بو کرد و خورد مادر بزرگ مادربزرگ وقتی اومد خسته بود چار قدش و دور سرش بسته بود صدای کفشش که اومد دویدم دور گُلای دامنش پریدم بوسه زدم روی لُپاش تموم شدن خستگی هاش ...
نویسنده :
جیگر مامان
18:57
قصه های کوتاه
یکی بود یکی نبود کاش یکی بود یکی نبود اول قصه ها نبود اون که تو قصه مونده بود از اون یکی جدا نبود ماه پیشونی رها بود از طلسم دیوای سیاه پلنگ عاشق می پرید تا لب شیروونی ماه سیاوش شاهنامه رو کاش کسی گردن نمی زد کاش کسی توی قصه ها از عاشقی دم نمی زد بالاخره من نفهمیدم "آره یا نه"؟! عروسک سخنگو یک عروسک قشنگ دارم که فقط بلد است بگوید آره یا نه اما من که پاک قاطی کردم هربار که از او می پرسم "عروسک قشنگم مرا دوست داری؟" گاهی می گوید"آره" گاهی می گوید"نه" بالاخره من نفهمیدم "آره یا نه"؟! ...
نویسنده :
جیگر مامان
18:47
پیام تبریک فرا رسیدن ماه شعبان
در انتظار دیدنت همه دلها بیقرارند ….. ای تک ستاره بهشت حسرت به دلمان نزار ...
نویسنده :
جیگر مامان
14:15
اهدای گل برای عشقم پارسا جون
شکلک کودکانه
ازخودم میگم
پارسا جونی امروز صبح زود ساعت 7منو بابایی رفتیم بیمارستان برا تشکیل پرونده بالاخره قبض گرفتیم نشستیم تا ساعت 9:30دکتر تشریف بیاره مامانی شماره 5 بودم ولی تا نوبتم شه حالت تهوع گرفتم کلا حالم بد شد بعدصورتمو اب زدم رفتم داخل دکترگفت برا چی اومدی گفتم برا تشکیل پرونده بعد تمام مدارک سونو با ازمایشو از من گرفت تا بررسی کنه که برگشت گفت همه چیز سالمه خدارو شکر فقط یدونه سونو برام نوشت برای سالم بودنت که دوباره باید 14روز دیگه برم برای چک اب.دیگه خستت نمیکنم تا بعد .بوووووووووووووووووووووو وووووووووووووس. ...
نویسنده :
جیگر مامان
16:51
امروز رفتیم بیمارستان
سلام پسرم امروز منو بابایی تصمیم گرفتیم بریم بیمارستان که مامانی تحت نظر دکترای اونجا بشم اسم بیمارستانش کمالی بود. ساعت١١ بود خیلی اونجا شلوغ بود رفتیم قسمت پذیرش پرسیدیم چکار کنیم به ما گفتن که باید برین قسمت مادران باردار اونجا تحت نظر شی در حالی که سعت ١١:٣٠میشه دکترش تشریف برده بود گفتن باید ٨صبح بیای قبض بگیری تا ساعت ٩:٣٠دکتر بیاد دوباره ما برگشتیم به طرف خونه تا دوباره فردا صبح زود بریم بیمارستان. ...
نویسنده :
جیگر مامان
18:01