جیگر مامان

بی تو من نمیتونم....

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم مگر ماهی بیرون از آب می تواند نفس بکشد؟؟؟ مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟؟؟ بگو معنی تمرین چیست؟؟؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟؟؟ بریدن از خودم را؟؟؟         درد و بلات ، غصه هات به جونم   نذار بیشترین از این   چشم برات بمونم....   بی تو من نمیتونم....     ...
28 تير 1391

در استانه ماه مبارک رمضان خواستم یه نی نی با خوندن این پیامکها شاد بشه....

نظریه فلسفی غضنفر درباره روزه: انسان در این دنیا مسافری بیش نیست و روزه بر مسافر واجب نیست ! . ماه رمضان مشترک گرامی به علت حلول ماه مبارک رمضان از خوردن جگر شما تا هنگام افطار معذوریم لطفا بعد از افطار در دسترس باشید ! ماه رمضان به غضنفر میگن پاشو سحره ، میگه بزار بخوابم ، خودم فردا بهش زنگ میزنم ! . ماه رمضان کجایی؟؟ همه دارن رو پشت بوم دنبالت میگردن آخه ماه من میخوان ببینن فراد عیده یا نه ! . ماه رمضان یارو! ماه رمضون میره خونه دوستش می خوابه دوستش بهش میگه سحر صدات کنم ؟ یارو!...
28 تير 1391

از خودم میگم

سلام پسرم امروز مامانی ازمایش داشتم صبح زود با بابایی رفتیم ازمایشگاه بعد دوباره نوبت بهداشت داشتم رفتیم دیدیم ماما نیست نیم ساعت نشستیم تا خانم ماما تشریف بیارن وقتی اومد گفت برو دراز بکش تا صدای قلب پارسا جونو بشنوم وقتی اومد گوش کنه گفت ماشا... قلبت عالی کار میکنه ولی گفت پاهام باد داره یک روز در میون بیا که فشارتو چک کنم تا خطرناک نشه.به بابایی هم گفت مواظبم باشه چون ماه اخره عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم.   ...
27 تير 1391

بچه ها بیایید قصه بخونید

به نام خداوند مهربان   یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند .بچه های عزیز هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای میگفت : من بیشتر می خوام .آهو خانم می گفت : آخر عزیز دلم باید به اندازه ای که می توانی بخوری ، و برداری اگر بیشتر برداری نیمه خور و اسراف می شود . ولی آهو کوچولو گوشش بدهکار نبود . یک روز که با برادرش د نبا ل رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد ، یک سبد میوه که شاید انسانها آنجا ، جا گذاشته بودند را دید که ریخته شده روی زمین . طبق معمول از برادرش جلو ...
25 تير 1391

قصه میگم برای پسرم

پسرک فقیر در زمانهای قدیم پسرک فقیری در شهری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر خجالت زده و دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد! دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با دقت و آهستگی شیر را سر کشید و پس از تشکر گفت : “چقدر باید به شما بپردازم...
25 تير 1391

حرف دل

                   دل من جـــــــــاده که نيست هر از گاهي            که تنها مانـــــــــدي... در فکر عبـــــــــورش باشـــــــي                           هروقت هم خواستي دور بزني             خانه دل من يک خيابان يک طرفه است .برگشت نداره                   خي...
15 تير 1391

یک نفس عمیق(تقدیم به گلم)

چقـــدر دوستـــــــ دارم   بــا خیــــال راحتــــــــــ ، یکــــــ نفـس عمیـق بکشـــم از بــوی آرامـــش وجــود تـــو...! . . دل نـوشتــه: یعنــــی میــــشه...؟! ...
15 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جیگر مامان می باشد